دریا و بارون
بارون نم نم می باره و من روی یه صندلی رو به دریا نشستم. از دور یه خانواده رو میبینم که دارن تو بارون غذا میخورن، بی اختیار لبخند میزنم. چشمامو می بندم و نم نم بارون رو روی صورتم حس میکنم. صدای پایی رو میشنوم، چشمامو باز میکنم و مثل مامور ویژه ی تو فیلما حواسمو جمع میکنم که مورد حمله ناگهانی قرار نگیرم. قدم ها از پشت صندلیم میگذره و دور میشه، سرمو به سمت چپ میچرخونم که ببینم کی بوده و همون لحظه قاتل توی سریال برمیگرده به عقب و نگاهم میکنه، سریع برمیگردم رو به دریا. دوباره نم نم بارون و صدای دریا، میرم تو دنیای درون خودم و شروع میکنم با خودم حرف زدن. دلم میخواست میتونستم کتابمو باز کنم و بخونم ولی حیف که خیس میشه... پس فقط از لحظه لذت میبرم. من عاشق ترکیب دریا و بارونم.
کسی که درونش نوری روشن بود
سه شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴
1:25
درحال بارگذاری..